و پائیز... دوباره مثل همیشه ... این رنگ جادویی پائیز است و کرشمه برگها که به عشوه از درخت جدا می شوند ... جادوی خزان زرد ، نارنجی و سرخ ، افسون درخت که در برابر چشمانت برهنه می شود ... بی هیچ آزرمی از نگاه تیز و هیز تو ... خوف برگ ریزان و هراس پایان مجال را ، بی آنکه میوه ای داده باشی در دلت می ریزد ... آری تمام می شوی ... زرد می شوی ، از شاخه ات جدا می شوی ... آری ، دیروز می شوی بی آنکه دل از امروز کنده باشی و این همه از اینجا و آنجا جدایت می کند ... رهایت می کند ... رها می شوی مثل آن برگ که از شاخه جدا شد ... بی کرشمه رها می شوی ، آری رها شدن و خود را در میان آتش و رنگ خزانی دیدن!و چون خزانی شدی ؛ همه چیز خزانی می شود ... و بازپائیز!